ویرانی زندگی عاشقانه با یک حسادت
تاریخ انتشار: ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۱۱۳۸۳
حسادت، کلمهای است که هیچ وقت مرد جوان فکر نمیکرد زندگی عاشقانهاش را به تباهی و جدایی بکشاند.
به گزارش ایران، وقتی وارد راهروی دادگاه خانواده شدم چهرههای در هم رفته زیادی دیده میشد و تنها روی چهره برخی افراد میتوان لبخند را دید، اما ته دلشان از اتفاقی که برای آن به این دادگاه آمده بودند پر از ناراحتی و افسوس بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مرد شیکپوشی روی صندلی در انتظار نشسته بود، مردی با کت و شلوار مشکی و پیراهن اتو کشیده سفید و ساعت چرم برند و موهای آراسته که در نگاه اول، وکیل به نظر میرسید، اما چهره در هم رفتهاش نشان از آن داشت که برای طلاق به دادگاه خانواده آمده است.
کنجکاو به سمتش رفتم و با یک سلام و لبخند توانستم در کنارش روی صندلی بنشینم و بین حرفهایش متوجه شدم سیامک لیسانس حسابداری دارد و در یک شرکت خصوصی کار میکند.
وقتی پرسیدم برای چه کاری به دادگاه خانواده آمدهای ابتدا سکوت کرد، اما بعد شروع به صحبت کرد، گویا منتظر بود با کسی حرف بزند تا آرام شود.
سیامک گفت: روزهای ابتدایی دانشگاه با همسرم مرجان آشنا شدم، با گذشت زمان، آشنایی ما به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد. ترم آخر دانشگاه بود که با هم ازدواج کردیم.
همه چیز خوب بود و، چون تازه به سرکار رفته بودم حقوق زیادی نداشتم و مرجان از همه شرایط من آگاه بود.
او با همین شرایط پذیرفت تا زندگی را با هم شروع کنیم و با کمک هم آینده زیبایی را رقم بزنیم، اما هیچ وقت فکر نمیکردم همسرم نسبت به زن برادرم حسادت کند و همین حسادتها باعث ویرانی زندگیام شود.
مرد شیکپوش ادامه داد: برادرم از همان بچگی به درس خواندن علاقهای نداشت و جذب بازار کار شد. او خیلی زود توانست برای خودش در بازار لوازم یدکی مغازه اجاره کند. خدا را شکر شرایط مالی خوبی دارد، حتی در زمان ازدواجم برای برگزاری مراسم جشن عروسی به من کمک هم کرد و این حمایتش پنهانی بود و فقط خودمان دو نفر میدانستیم.
به هر حال زندگی من و مرجان به سختی شروع شد، اما خوب بود و هیچ مشکلی نداشتیم و بخاطر رابطه خوبی که با برادرم دارم در هفته یک شب یا دو شب در خانه برادرم میهمان بودیم و همسرم هیچ وقت اعتراضی نداشت، چون به همین اندازه به خانه خانواده همسرم هم میرفتیم، اما مشکل از آنجایی شروع شد که برادرم خانهاش را عوض کرد و یک خانه بزرگ خرید و چیدمان و دکور خانهاش را بهروز کرد.
من از این اتفاق خوشحال بودم، اما از همان روزها بود که همسرم شروع به بهانهگیری کرد و اگر برادرم با خانوادهاش به سفر میرفت پس از بازگشت از سفر همسرم میخواست که ما هم به سفر برویم.
حساسیتهای همسرم به زندگی برادرم روز به روز بیشتر میشد تا حدی که به خاطر بهانهگیریهایش تصمیم گرفتم خانه ۴۵ متریام در جنوب تهران را بفروشم و با پولش یک خانه در شمال تهران رهن کنم و یک خودرو برای همسرم بخرم، اما روز به روز شرایط زندگیام با بالا رفتن تورم بدتر میشد. چند سالی توانستم خانهام را با پولی که پسانداز داشتم در همان شمال تهران جابهجا کنم، اما شرایط طوری پیش رفت که مجبور شدیم دوباره به سمت جنوب تهران بازگردیم و یک خانه رهن کنیم.
همسرم هر روز بهانه میگرفت تا اینکه یک روز وسایلش را جمع کرد و از خانه رفت، وقتی به خانه بازگشتم با یک نامه روبهرو شدم که نوشته بود من دیگر نمیتوانم با این شرایط زندگی کنم و کاش به جای درس خواندن کنار برادرت کار میکردی تا زندگی بهتری داشته باشیم!
وقتی نامه را خواندم شوکه شدم، در محل کارم پیشرفت کرده بودم، اما حقوقم به حدی نبود که بخواهم یک خانه بخرم و اگر همسرم سالها قبل بخاطر اعیاننشینی اصرار نمیکرد خانهمان را بفروشیم شاید امروز میتوانستیم یک خانه در مرکز تهران بخریم.
مرجان به خاطر حسادت به زندگی برادرم و همسرش، زندگی خودمان را به باتلاق تبدیل کرد؛ با وجود اینکه تلاشم بیشتر شده بود، اما شرایط برایمان سختتر میشد.
بارها جلوی در خانه پدرزنم رفتم، اما بیفایده بود؛ همسرم میگفت هر وقت توانستی یک خانه در شمال تهران بخری و شرایط را برای یک زندگی آرام فراهم کنی به خانه بازمیگردم، اما دیگر پولی برایم باقی نمانده بود که بخواهم خانه بخرم. چند ماه از این ماجرا گذشت تا اینکه برگه احضاریه از دادگاه برایم آمد؛ فهمیدم همسرم با مهریه ۲۵۰ سکهای درخواست طلاق دارد.
مرجان همه روزهای خوب و عاشقانه زندگیمان را به یک سیاهی تبدیل کرد، حاضرم با همه این شرایط همسرم بازگردد و دوباره با هم زندگی کنیم، اما او اصرار بر جدایی دارد.
در دادگاهمنشی قاضی، سیامک را صدا کرد و این در حالی بود که مرجان برای جلسه دادگاه یک وکیل گرفته بود و حتی حاضر نشده بود در دادگاه حاضر شود.
قاضی پس از شنیدن اظهارات سیامک و اینکه او حاضر به طلاق زنش نیست و درخواست وکیل مرجان خواست تا زوج جوان به مشاور مراجعه کنند و پس از آن حکم نهایی را صادر کند.
حسـادت؛ بمب ویرانگر عشقدکتر مجید ابهری آسیبشناس و متخصص علوم رفتاری در این زمینه به خبرنگار ما گفت: حسادت به عنوان یکی از رفتارهای آسیبساز در روابط انسانی و عاطفی ارزیابی میشود.
گاهی اوقات افراد در روابط خانوادگی حسادت را با رقابت اشتباه گرفته و در این مسیر از چشموهمچشمیهای ویرانگر بهره میگیرند.
وی افزود: متأسفانه در میان پروندههای طلاق و ویرانی آشیانهها، سرگردانی فرزندان حسادت و دور بودن از روابط انسانی یکی از اصلیترین علل و دلایل به حساب میآید. گاهی بعضی از زوجین در مسیر داشتن امکانات و اموری که خانواده نزدیک به آنها دارند از حسادت به عنوان بمب ویرانگر عشق و عاطفه استفاده میکنند.
دکتر ابهری ادامه داد: توانایی مالی بعضی از خانوادهها موجب تحریک و بروز بعضی از خانوادهها شده و همین عامل به نتایج شوم و تلخی منجر میشود. میهمانیهای رقابتی، خرید امکانات و تجهیزات زندگی که امروزه به وسیله فضای مجازی و سایتهای تبلیغاتی ساعت به ساعت تغییر کرده وعوض میشود. تهیه انواع لباس، زیورآلات حتی گفتگوها و استفاده از کلمات محبتآمیز در روابط زناشویی از ابزارهای تحریک حسادت در برخی از زوجین است.
این آسیبشناس اجتماعی تأکید کرد: ضعف مهارتهای زندگی از آغاز روابط زناشویی سرگرفته ودر تمام ابعاد تشدید میشود و فقدان مدیریت برقراری تفاهم و پذیرش واقعیتهای موجود در زندگی از اصلیترین عوامل برای پررنگ شدن حسادت و حرکت آن تا متلاشی شدن ارکان خانواده است؛ بنابراین بهتراست به جای مبتلا شدن به حسادت، به عنوان سرطان اخلاقی تلاشهای عاطفی و مالی خود را بیشتر کرده و به جای تحریک رفتارهای ناپسند، محبت و عشق را جایگزین بحثهای تلخ و آزاردهنده کنیم و به اتفاق زوج تلاش کنیم ابتدا روابط انسانی و عاطفی را ایجاد و تقویت کرده و سپس به جای رقابتهای نادرست و ناشی از حسادت، قناعت و بهروزی را جایگزین بحث و گفتگوهای تلخ کنیم.
دکتر مجید ابهری در پایان گفت: متلاشی شدن خانوادهها با حسادت و رقابتهای تلخ نه تنها سودی به حال زن و مرد یا فرزندان ندارد بلکه آینده سیاهی را برای آنها رقم میزند. به جای رقابتهای نادرست سعی کنیم مهارتهای پررنگ و روابط عاطفی و انسانی را در خانواده نهادینه کنیم.
منبع: فرارو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۱۱۳۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
علی دایی در خانه خبرنگار ورزشی و مادر ۸۹سالهاش!
علی دایی مرد کارهای نادر و عجیب و غریب است. اگر تا امروز تردیدی بود، دیگر به یقین تبدیل شد که او را نمیتوان پیشبینی کرد.
کسی تا حالا سراغ ندارد که یک اسطوره ورزشی آنهم در رشته فوتبال که حالا دلیل محبوبیتاش در جامعه ایران فقط گل ها و رشادتهایش نیست، اینطور برای تبریک تولد و ملاقات خانواده یک خبرنگار ورزشی، به خانهاش رفته باشد و اینگونه از او بابت زحماتش تجلیل و تقدیر کند.
چنین کاری فقط از یک ستاره پیشبینیناپذیر بر میآید که متوجه همه رویدادها و آدمهای اطرافش هست و به جزییترین مسائل دقت میکند.
صالح محمدرحیمی خبرنگار و عکاس ورزشی با گرایش حوزه پرسپولیس دو دهه است که کار رسانهای میکند و کسی در خانواده بزرگ فوتبال نیست که از علاقه فوقالعاده او به شهریار فوتبال آگاه نباشد.
او سالهاست با علی دایی همراه و همگام است و فراز و نشیب روزگار برای آقای گل پیشین بازیهای ملی فیفا، باعث کاهش این علاقه و دوستی نشده است. حتما اگر مخاطب تابناک بوده اید، تا حالا چندین گفتوگوی اختصاصی و جذاب و پرتیتر صالح محمدرحیمی با دایی را خواندهاید.
صالح به نوعی عکاس اختصاصی علی آقا هم هست و خبرنگار معتمد او محسوب میشود. تابناک هم طی سالیان اخیر رسانه معتمد علی دایی بوده و او حرفهای مهمش را در تابناک به گوش مردم رسانده است و در لحظات سخت و حساس دو سه سال اخیر هم این ارتباط محکم و ناگسستنی ماند.
ظهر امروز اهالی شهرک اکباتان در حال زندگی روزمره و معمولی خود بودند که ناگهان مقابل ورودی بلوک خود، با قد افراشته و لب خندان و برخورد صمیمی علی دایی مواجه شدند.
برخی یادشان رفت نوشابه و خریدهای شان را کنار بگذارند و همانطور کنار دایی ایستادند و عکس یادگاری شان را گرفتند. بچهها از مدرسه برمیگشتند که دیداری تاریخی برایشان رقم خورد. دایی همه سلامها را جواب داد و با حوصله درخواست عکس از همه را در محله یک خبرنگار حرفه ای ورزش قبول کرد.
اما بخش جذاب این ملاقات، داخل منزل صالح رحیمی و در دیدار مادر ۸۹ساله او با علی دایی رقم خورد. انگار مادر و فرزندی پس از سالها همدیگر را میبینند. دایی، سر این مادر که مدتها کسالت و ناخوشی سخت را پشتسر گذاشت، بوسید و دل یک خانواده را شاد کرد و البته احترام متقابلش را به جامعه خبرنگاران و عکاسان ورزشی که طی دههها همراه او در پیروزی و شکست بودند، ثابت کرد.
صالح رحیمی فردا در یادداشتی جداگانه حس خود از این دیدار را به رشته تحریر در خواهد آورد.